بنفشه(پست پنجاه و ششم)
دست نوشته های ناخوانا
رمانهای این وبلاگ، حاصل دیده ها و شنیده های من است.
درباره وبلاگ


سلام من یک روانشناس هستم و سعی می کنم اتفاقات واقعی افرادی که با اونها برخورد داشتم، به صورت رمان بنویسم. امیدوارم از خوندن رمانهای من لذت ببرین.

پيوندها
ردیاب خودرو









خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 349
بازدید کل : 339590
تعداد مطالب : 132
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
mahtabi22

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 3 تير 1391برچسب:, :: 1:18 :: نويسنده : mahtabi22

بنفشه به سمت جعبه ی کمکهای اولیه رفت که روی دیوار دستشویی آویزان بود. به درستی نمی دانست باید چه قرصی مصرف کند. فقط قرصی می خواست تا دردش را آرام کند.

چشمش افتاد به استامینوفن کدئین و سرماخوردگی بزرگسالان(Adult cold) و از سر ناچاری از یک عدد را از هر یک از روکشها بیرون کشید و به سمت آشپزخانه رفت.

نیم ساعت گذشته بود و بنفشه احساس خواب آلودگی می کرد. دل دردش مداوم شده بود. دیگر از تیر کشیدن های چند دقیقه به چند دقیقه خبری نبود، زیر شکمش یک سره تیر می کشید. بنفشه چهره اش در هم شده بود. فشار زیادی را تحمل می کرد. بنفشه از جایش بلند شد و به سمت دستشویی رفت. اینبار می خواست خودش را تخلیه کند. نمی توانست فکرش را متمرکز کند تا به درستی دریابد، دلیل این درد بی درمان چیست.

بنفشه ی کوچک وارد دستشویی شد.

...............

بنفشه به تصویر خودش در آینه ی بالای روشویی زل زده بود. برخلاف چند لجظه ی پیش چهره اش در هم نبود.

باورش نمی شد،

بنفشه خانم شده بود.....

اکثر دختران در این زمان می ترسیدند و یا گریه می کردند. اما بنفشه می خندید. زیر دلش همچنان درد می کرد اما بنفشه ذوق زده بود. دوست داشت همه ی دنیا بفهمند که او دیگر یک خانم کامل شده است. حتی با اینکه دیگر از آن چیزها که نیوشا گفته بود هم نمی پوشید.

بنفشه خانم شده بود......

بنفشه ذوق زده جیغ کشید. یک بار دیگر جیغ کشید.

حالا باید چه کار می کرد؟

آن چیزهایی را که مورد نیازش بود، چطور تهیه می کرد؟

خوب قبل از هر کاری باید به سیاوش زنگ می زد. باید به سیاوش می گفت که او بزرگ شده است. سیاوش از امروز جور دیگری به او نگاه می کرد. او دیروز سیاوش را در آغوش کشیده بود و امروز خانم شده بود. بنفشه باز هم جیغ کشید و بلند بلند شروع به آواز خواندن کرد و به سمت موبایلش رفت:

-بدو بیا گوشواره هاتو بیار بذار تو گوشم......

آواز خواندن هم بلد نبود این دخترک،

آواز خواندن هم....

............

سیاوش با سری که به زیر انداخته بود، به صحبتهای زن جوان گوش می کرد:

-بیمه ی شخص ثالث می خواین به همراه بیمه بدنه؟ یا بیمه بدنه نمی خواین؟

سیاوش همانطور که سرش پایین بود جواب داد:

-بیمه بدنه هم می خوام

زن جوان سر تکان داد:

-چند لحظه صبر کنید

سیاوش سر تکان داد و نگاهش افتاد به سیامک که سرش را می خاراند و رو به او گفت:

-معطل من شدی، نه؟

-نه داداش، کاری نداشتم

صدای زنگ گوشی سیاوش، در فضا پیچید. سیاوش با نگاهی به گوشی لبخند زد، بنفشه بود

-الو،

-سیاوووووووووش

باز هم که بنفشه سیاوش را کش دار ادا کرده بود.

این بار دیگر چه دسته گلی به آب داده بود؟

نکند بابت جابه جایی نیمکت خودش و نیوشا خوشحال بود.

دخترک چقدر ذوق زده شده بود.

سیاوش لبخند زد:

-چیه بازم کبکت خروس می خونه؟

-سیاوووووووش، می دونی چی شده؟

-آره می دونم، شهنامی کنار تو میشینه

-نهههههههههههه

سیاوش اخم کرد،

جریان این نبود؟

اگر این نبود،پس علت این همه خوشحالی، چه بود؟

این همه خوشحالی حتما مصیبتی به دنبال داشت،

حتما....

آخرین بار دخترک ابروهایش را خراب کرده بود، نکند این بار موهایش را قیچی کرده باشد؟

وای بنفشه، نکند باز هم شیرین کاری کرده باشی،

اینبار باید برایش کلاه گیس می خرید.....

-چی شده بنفشه؟

-سیاوش، من خانم شدددددددددددم

سیاوش سکته کرد.

بنفشه چه گفت؟

خانم شده بود؟

وای خدایا....

وای وای وای....

چه کسی در کنار بنفشه داخل خانه بود؟

باز هم پسری را به خانه آورده بود؟

حالا همه ی اینها به کنار، گفت خانم شده است؟

بنفشه چه غلطی کرده بود؟

سیاوش سرش گیج رفت. بنفشه چی می گفت؟،

این همه حواسش به او بود تا اتفاقی برایش نیوفتد،

اصلا چطور نفهمیده بود که او دوباره با کسی دوست شده است؟

این گند را چطور ماست مالی می کرد؟

حالا با افتخار زنگ زده بود و به سیاوش می گفت که خانم شده است؟

سیاوش با خشم از روی مبل برخاست. همین حالا می رفت و حساب بنفشه و آن الدنگی را که این بلا را بر سر بنفشه آورده بود می رسید.

بیچاره شدی بنفشه، بیچاره شدی....

سیاوش با خشم بی سابقه ای فریاد زد:

-همون جا بمون تا من بیام

سیاوش تماس را قطع کرد و رو به سیامک کرد:

-بیا منو برسون تا یه جایی

سیامک گیج و سردرگم جواب داد:

-داداش کارمون اینجا تموم نشده

-پس تو بمون اینجا من با ماشین تو میرم

-چی شده داداش

-هیچ چی نشده سوییچو بده ببینم

سیاوش در برابر چشمان متعجب زن جوان و سیامک از نمایندگی بیمه خارج شد.

..................

بنفشه آنقدر ذوق زده بود که نفهمید سیاوش خشمگین شده است. با شنیدن نعره ی سیاوش، او باز هم ذوق کرد. سیاوش چقدر خوشحال شده بود. از خوشحالی می خواست همین حالا بنفشه را ببیند. بنفشه اینبار از بن جگر فریاد زد:

-جون من بیا گوشواره ها رو بنداز توی گوشششششششششششم

.......................

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: